همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری
اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند
برچسبها: مطالب عاشقانه , شعر عاشقانه , جملات عاشقانه , تنهایی , عشق , احساس , حس ,
سنگــــــدل ترین آدم روے زمین هم که باشے
یکــــ لحظـــه
یکــ آن
یاد کسے روے قفســـه سینـــه ت سنگینے میکنهــ
اونوقتـ به طــور کامـلا غریزے نفس عمیقے میکشے
تا سنکــــــوب نکنے
" کاملا غریزے
خدایا لازم نیست بگم
قبل اینکه لب وا کنم میدونی چی میخوام بگم
از درد دلم از خودم بهتر با خبری
خدایا.....
سپردم دست خودت
هر چی خیره همونو بذار جلو پام....
هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم
بــه " دل خــود " مــدیـون مےمــآنم...
بــرای تمـام "دلــم مےخواســـت" هاے
بے جواب مــانـده اش!!!
وقتی حق نداری که بخواهی!حق نداری که بگویی!حق نداری که ببینی!دلم برای مرگ تنگ می شود اما هنوز معتقدم می توان عاشق شد می توان عاشق ماند میتوان عاشق مرد.
از جايم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و ديدم زندگي هم هر از گاهي زيباست !
شنيدم که کلاغ ديوارنشين حياط
چه صداي قشنگي دارد !
فهميدم که بيهوده به جنون مجنون مي خنديدم !
فهميدم که عشق،
آسمان روشني دارد !
از یک عاشق شکست خورده ای پرسیدم :
بزرگترین اشتباه ؟ گفت : عاشق شدن گفتم بزرگترین شکست ؟ گفت : شکست عشق
گفتم بزرگترین درد ؟ گفت : از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت : در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت : شیرین و فرهاد
گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت : در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت : به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ
و چه زیبا گفت ناپلئون که :
.
.
.
.
.
خیانت همیشه در اوج اعتماد اتفاق می افتد.